وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد.
. اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود. چه باید کرد؟
انوشیروان گفت: از من نپرسیدکه چه باید کرد. خودتان بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همه ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید.
کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب دجله عراق دیدن کرده اند، حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است. این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه دیوار به دیوار پادشاه ماند.
از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانه عدل و عدالت انوشیروان باشد.!.
زن و شوهری بیش از 60 سال با همدیگه زندگی مشترک داشتند.
آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز رو از همدیگه پنهان نمی کردند
مگر یک چیز: یک جعبه کفش بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز اون را باز نکنه و در مورد آن هم چیزی نپرسه.
در همه این سالها، پیرمرد اون رو نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آورد و پیش همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت اون رسیده که همه چیز رو در مورد جعبه به شوهرش بگه.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند.
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد دراین باره از همسرش سوال کرد.
پیرزن گفت: هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم، مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید.
او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم، ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود.
فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود، از این بابت در دلش شادمان شد.
پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟
پس اینها از کجا آمده؟
در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام
در بین شاگردان شیوانا زوج جوانی بودند كه چهره ای فوق العاده شفاف و ملكوتی داشتند. این دو زوج به شدت شیفته سخنان شیوانا بودند و با وجودی كه كلبه شان در دورترین نقطه دهكده بود، اما هر روز صبح زودتر از بقیه در كلاس شیوانا شركت می كردند.
ویژگی برجسته این زوج جوان یعنی شفافیت فوق العاده چهره و آرامش عمیق شان همیشه برای بقیه شاگردان شیوانا یك سوال بود.
روزی دختری جوان كه صورتی معمولی داشت در مقابل جمع از جا برخاست و از شیوانا پرسید:" استاد! همه ما به یك اندازه از درس های شما بهره می بریم، شما برای همه ما یك درس واحد می گوئید پس چگونه است كه چهره بعضی از ما شفافیت معمولی دارد و چهره این زوج جوان اینچنین ملكوتی می درخشد؟
شیوانا تبسمی كرد و گفت: ایمان و باور اندك روح تو را به بهشت خواهد برد. اما باور زیاد بهشت را به روح تو می آورد. هر چه باور تو به خالق كائنات بیشترباشد. حضور او در وجود تو بیشتر نمودار می گردد.
درباره این سایت